مرندی در گفت و گو با خبرآنلاین:موسوی گول خورد، احمدی‌نژاد هم ممکن است چنین اتفاقی برایش بیفتد

مجلس - گفت و گوی خبرآنلاین با دکترعلیرضا مرندی پیش از برگزاری انتخابات مجلس نهم انجام شد. گپی که او در آن ناگفته هایی را از دوران نخست وزیری موسوی و مسائل انتخابات دولت دهم مطرح می کند.

 محمود عزیزی: حضور در کابینه میرحسین موسوی و هاشمی رفسنجانی و فعالیت های او در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی از او چهره وزیری معروف ساخته است که خیلی از ایرانی ها وقتی اسم فلج اطفال و کنترل جمعیت را می شنوند به یاد او می افتند.
گفت و گوی مرندی آنقدر جذاب هست که دقایقی از تعطیلات نوروزی شما را پر کند و البته نکات قابل توجهی برای شما داشته باشد.

 

 یک تلقی جدی در خصوص سیاستمدارن ما این است که آنان به دلیل اینکه مدام در جلسات حضور دارند از نیازها و علاقه های مردم دور شده اند و در نهایت وقتی با آنان درباره مشکلات جامعه سخن بگویید، صورت مساله را پاک می کنند. از سال 88 به این سو، جامعه ما دچار چند پارگی شده است و سیاستمداران مدام در صورت هم چنگ می اندازند، اما مردم را دعوت به همدلی می کنند.  فکر نمی کنید که این تلقی که مردم ما نق می زنند اما حضورشان در22 بهمن نشانه علاقه به انقلاب است نوعی پاک کردن صورت مساله و ندیدن مسائل و مشکلات مردم است؟
من نمی دانم از سال 88 چه مشکلی داشتیم که قبلا نداشتیم. بالاخره سیاستمداران یا سیاست گذاران، هر کجای دنیا باشند خیلی آدمهای بیکاری نیستند و مدام در جلسات هستند. از زمانی هم که خودم نماینده شدم، به این موضوع رسیدم که نمایندگان مجلس روز و شبشان با مردم در ارتباط هستند و این قدر گرفتار مردم هستند که مسائل ملی  بعضا در مجلس تحت الشعاع قرار می گیرد. مجلس ما درست وظیفه خود را انجام نمی دهد، چون گرفتار مردم است. نماینده های شهرستانها آن وقت هم که در صحن مجلس هستند باید پاسخگوی مردم باشند. بیرون از جلسه مجلس هم نهارشان را تند تند می خورند تا به ملاقات های مردمی برسند. آقای احمدی نژاد هم یکی از محاسنش این است که با مردم است. بالاخره رئیس جمهورکه نمی تواند به خانه تک تک مردم سر بزند. چون در آن صورت احتمالا حرف های غیر مرتبط و بی ربط به کار رئیس جمهور هم زده می شود. خود مردم هم می دانند که مشکلاتشان را باید کپسولی در میان بگذارند. رهبری هم این قدر گزارش های عدیده محضرشان می رسد که گاهی اوقات از ما خیلی از موضوعات را بهتر تحلیل و زوایای پنهانش را بیان می کند. لذا خیلی با فرمایش شما موافق نیستم.
این تلقی که میفرمائید از سال 88 اعتماد مردمی در مردم کم تر شده است را نمی فهمم.چیز خاصی که مردم اکنون ناراضی تر از گذشته باشند، وجود ندارند. مردم چیزی هایی دیدند که ممکن است ناراضی باشند ولی آیا این نارضایتی متفاوت از همیشه است؟ بالاخره یک اتفاق بدی سال 88 افتاد و مقام رهبری آن را با تدبیر جمع کردند. یا من متوجه سوال شما نمی شوم یا اینکه تفاوتی نمی بینم.
 
 ولی بپذیرید فضای سال 88 برای مردم شفاف نبود؟
 فکر می کنید زمانهای دیگر شفاف بوده است؟ اول انقلاب همه مردم می دانستند فرق منافق و غیرمنافق چیست؟ آن زمان هم عده زیادی گول خوردند، چون اینها را نمی شناختند. بنی صدر را مردم از اول می دانستند چه آدمی است؟ مردم که از مریخ نیامده بودند به این آدم رای بدهند. مردم همین کشور بودند.چطوری به ایشان رای دادند؟ او را باور کردند. زمان جنگ تحمیلی که مردم با کوپن یک شانه تخم مرغ می گرفتند، نصف آن هم خراب بود، خیلی راضی بودند؟ همه زمانها مشکل وجود داشته است. به آقای خاتمی خیل عظیمی از مردم رای دادند. اگر مردم می دانستند آقای خاتمی با سوروس جلسه می گذارد و خیلی چیز هایی دیگر،آیا باز هم به ایشان رای می دادند؟ اصولا انسان موجود پیچیده ای است.کسانی که در ده سال اخیر از ایران رفتند و تبدیل به اپوزسیون شدند آدم هایی بودند که منحرف شدند، ولی نشان نمی دادند. مهاجرانی چه شخصیتی داشت یا سروش و بسیاری از افراد دیگر.
 
شما با آقای موسوی کار کردید فکر می کنید تلقی ایشان از ابتدا در مورد نظام و رهبری انقلاب همین بود که در مصاحبه ای با تایم بیان کردند یا اینکه روند حوادث به سمتی رفت که ایشان به سمت دیگری کشیده شد؟
 یک جایی درباره ایشان حرف می زدم،آقایی که حرف ما را گوش می کرد و به بیت رهبری تردد دارند به بنده گفت:« تو اشتباه می کنی، ما موسوی را از ابتدا می شناختیم. و ایشان این رفتارها را از همان زمان داشت.» شما می دانید دکتر آیت درباره ایشان جور دیگری فکر می کرد. بنده آقای مهندس موسوی را این جور نمی شناختم، اما می دیدم که به هر دلیلی ایشان نسبت به آیت الله خامنه ای تفکر دیگری داشتند. زمان وزارت هم اگر مشکلی پیش می آمد ایشان ما را آقای هاشمی ارجاع می دادند در حالی که علی الاصول وقتی مشکلی رخ می دهد باید به مسئول بالاتر ارجاع شود. من روابط ایشان را با رئیس جمهور غیر منطقی می دیدم، اما در عین حال این موضوع در ذهنم بزرگ جلوه نمی کرد. چون من مهندس موسوی را به عنوان یک فرد مومن می شناختم و شاخصم هم فرمایشات امام بود. اینکه امام مصلحت اندیشی می کردند یا عقیده شان این بود را من نمی دانم، اما وقتی می دیدم که ایشان می خواهند آقای موسوی نخست وزیر بماند، وظیفه خودم می دانستم با ایشان کار کنم. ولی وقتی روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری، خانمم مرا متوجه مصاحبه آقای موسوی با تایم کرد که آنجا گفته بود:« ما با این تظاهرات خیابانی می خواهم به رهبری فشار بیاوریم» بنده اگر کمترین ابهامی در ذهنم داشتم، با این مصاحبه مساله کاملا برایم روشن شد. ولی عامه مردم از این مصاحبه و دیگر مسائل خبر نداشتند و طبیعی بود که مدت بیشتری در ابهام باقی بمانند. با این حال برای ایشان پیغام فرستادم و مکاتبه کردم و امید این را داشتم که اگر خودش با خودش خلوت کند و تصمیم بگیرد، مشکل حل شود.
 
آقای مرندی! شما متهم هستید بعد از آغاز حوادث سال 88 در مورد کسی که سالهای با او کار می کردید،با مصاحبه هایتان انتقام گیری سیاسی کردید.
دو ماه قبل از انتخابات یک روز دو خانم خبرنگار در بیرون از صحن علنی مجلس در حالی که من از در مجلس بیرون می آمدم خواستند با من مصاحبه کنند. گفتم وقت ندارم. آنها به من گفتند فقط یک سوال داریم و آن این است که گفته می شود مهندس موسوی وارد انتخابات می شوند. به آنها گفتم:« بعید می دانم.» از من سوال کردند که شما مهندس موسوی را چطور آدمی می بینید؟ گفتم:« ایشان را آدم مسلمان ،حزب الهی و دلسوزی می دانم.» هیچ نکته منفی درباره ایشان نگفتم ولی ای کاش آن مصاحبه را نمی کردم، چون تبلیغ برای ایشان بود.از من سوال کردند ایشان کاندیدا بشوند شما به ایشان رای می دهید؟ من آنجا نخواستم بله یا خیر بگویم،گفتم:« ایشان کاندیدا نمی شود.» واقعا هم فکر نمی کردم ایشان بخواهد وارد عرصه انتخابات شود. چرا که تفکر ایشان با سیاست های کنونی جور درنمی آید. خصوصی سازی که الان مطرح است،180 درجه با نظرات ایشان متفاوت است.
 از طرفی حتی دو هفته قبل از انتخابات سال 88، رئیس مجلس از من سوال کردند که شما به چه کسی رای می دهید؟ من به ایشان گفتم: یادم می آید در دوره های قبل آراء باطله را که می شمردند مردم چیزی هایی در آنها می نوشتند. برخی ممکن بود به نظام بده و بیراه بگویند، برخی هم می نوشتند امام زمان. یک عده هم سفید رای می دادند.برای من همه آنها قابل قبولتر بود چون بالاخره در انتخابات شرکت می کردند و نظرشان را می نوشتند. ولی آنهایی که می نوشتند امام زمان برایم تعجب آور بود چون قاعدتا همه آنها متدین بودند و نظام را قبول داشتند. پس چرا جای یکی از کاندیداها نام امام زمان را می نوشتند. آنجا به آقای لاریجانی گفتم: «الان به جایی رسیدم که بین این چهار کاندیدا باید بنویسم امام زمان!» اما زمان رای دادن تا جایی که من می فهمیدم فرمایشات رهبری با آقای احمدی نژاد انطباق پیدا می کرد.بنابراین نه تنها خودم که کل خانواده ام به آقای احمدی نژاد رای دادیم. ولی به شما می گوییم از نظر خود بنده در انتخابات ریاست جمهوری 88 هیچ کدام از کاندیدا ها رئیس جمهور ایده آلی نبودند. من با آقای مهندس موسوی مشکلی نداشتم، ایشان با بنده مشکل داشت.
 
اختلافات شما با آقای موسوی از کجا شروع شد؟
من در دوران وزارتم فقط اهل کار بودم، هنوز هم خودم را خیلی سیاسی و به عبارتی سیاست زده نمی دانم. البته هر کس در ذهن خودش سلیقه سیاسی دارد، اما مسائل سیاسی برایم اصل نبوده است.خودم را بیشتر به عنوان کسی می شناختم که باید کارم را انجام دهم. و واقعا از 5 صبح تا 11 شب یا گاهی 2 صبح سر کار بودم.برای همین حتی تدریس نمی کردم و مطب هم نداشتم.مرحوم مهندس کازرونی که زمانی وزیر مسکن بود به من میگفت: بقیه یا خط یک هستند یا خط سه( خط های سیاسی در دهه اول انقلاب)، می گفت من و تو خط چهار هستیم. سوال کردم خط چهار یعنی چه؟ گفت: یعنی مثل چهارپا کار می کنیم! و خدا هم می داند که من خیلی توجه نداشتم که چه کسی خط یک و یا خط سه است.چون معتقد بودم هر کس در خط انقلاب و خدمت به کشور باشد، با او کار می کنم اما ظاهرا بقیه به من این طور نگاه نمی کردند و همه هم مرا در تیم مقابل خود می دانستند.
 
 شما در دوران وزارتتان در دولت موسوی به وزیر آمریکایی معروف بودید، درست است؟
 بله، هیچ کدام از دو گروه از آمریکا خوششان نمی آمد. بنابراین با این انگ، به هر کس که می خواستند فحش و بده و بیراه می دادند. آن دوران هیچ گروهی از من حمایت نمی کرد. وقتی شایع شد مهندس موسوی قصد دارند مرا به عنوان وزیر معرفی کنند، از ایشان وقت گرفتم و به دفترشان رفتم. گفتم:« شایعاتی درباره وزارت من است، اما من برای این کار نه تقوا لازم را دارم، نه مدیریت و نه وقتش را.»حتی گفتم کشور در زمانی که بنده معاون وزیر بودم به کجا رسیده که حالا بخواهم وزیرش باشم. ایشان چیزی نگفت.
وقتی بیرون آمدم، احساس کردم نتوانستم منظورم را برسانم. بنابراین از دفتر آیت الله خامنه ای که آن زمان رئیس جمهور بودند، وقت گرفتم و پیش ایشان رفتم.خدا می داند عین همین مطالب را به ایشان گفتم. حتی یادم می آید به جای وزارت هم از لفظ صدارت استفاده کردم.ولی در نهایت مرا انتخاب کردند. بنابراین می خواهم بگویم من دنبال کار خودم بودم و تا زمانی که افراد به نظام و انقلاب اعتقاد داشتند با آنان همکاری کردم برایم من فرقی نمی کرد، از چه خط سیاسی باشند. در همان دولت هم درست نمی دانستم چه کسی چه نظر سیاسی دارد.
 
می شود کسی وزیر باشد و نداند همکارش نقطه نظر سیاسی اش چیست؟
من صادقانه به شما می گویم، بنده کاری به این کارها نداشتم؛هیچ وقت ننشستم درباره یک امر سیاسی وقت صرف کنم. شما اگر ثابت کنید من با یکی از وزرا رفیق بودم،  به شما جایزه می دهم. من اهل کار بودم. شما باور نمی کنید، بروید از معاونینم بپرسید.
 حتی معاونینم را بر مبنای شایستگی های کاری انتخاب می کردم نه سلیقه سیاسی. به همین جهت همیشه در جلسات، معاونینم با هم مشکل داشتند،چون از طیفهای مختلف بودند، اما من تلاش می کردم آنها را با هم هماهنگ کنیم که کارمان را انجام بدهیم و در این امر هم موفق بودم. در دوران کاری ام هم خانه کسی هم نمی رفتم. عموما بچه هایم مرا در خانه نمی دیدند، چون از 5 صبح تا 11 شب سر کار بودم. تا سال قبل، هزار و 33 روز در جمهوری اسلامی مرخصی طلب کارم. نمی گویم این شیوه خوب و یا بد است. می گویم این شیوه من بوده است و فکر هم می کنم اگر برخی از کارها در جمهوری اسلامی انجام شده است، اول لطف خدا و بعد به دلیل وقتی بود که برای کار می گذاشتیم.
بنابراین اینکه آقای مهندس موسوی درباره من چه اعتقادی داشت، بنده نمی دانم، اما چیزهایی که درباره ایشان می گویم در دولت اسنادش هست.در جلسه دولت در جلوی همه وزرا به من می گفتند:« تو وزیر پزشکان هستی، نه وزیر بهداری جمهوری اسلامی.» ایشان بدون بررسی و فقط در تائید دفتر تحکیم در نامه های خود می نوشتند: برادر مرندی چرا تو فلان کار را انجام دادی؟ وقتی بررسی می دیدم آن اقدام یا با دستور خودشان با بعضی از افراد که به ایشان نزدیک بوده ، انجام شده است. وقتی ایشان نامه هایش را علنی منتشرمی کرد،من خدمت ایشان می رفتم و حضورا درباره تک تک موارد توضیح می دادم و مقابله به مثل نمی کردم. حتی  یک بار در دولت درباره بن دانشجویان، تصمیمی گرفته شد.به دبیر دولت گفتم که  فراموش نکنید نام وزارت بهداشت را هم کنار وزارت علوم بنویسد، اما آقای موسوی گفت:« نخیر! مرندی برود برای دانشجویان خودش فکری بکند.»
 
خوب شما در این شرایط چرا استعفا ندادید؟
 اتفاقا یک روز شنبه ساعت 11 صبح رفتیم پیش مهندس موسوی و گفتم «آمده ام استعفا بدهم» ایشان گفت: چرا؟ گفتم:«هر چند من اهل استعفا نیستم اما مدتی است به همکارانم اعلام کردم که دیگر نیستم.» خدا می داند جلسه بیش از یک ساعت طول کشید. وقتی توضیح دادم ایشان شروع کرد به تعریف کردن از من که وزارتخانه تو از آموزش و پرورش مهمتر است، چون آموزش و پرورش درست است که بزرگتر است ولی همه مدارس کوچک و شبیه هم هستند، اما  تو باید با اساتید فوق تخصص از دماغ فیل افتاده تا بهورزان کار کنی. من در آن جلسه  گریه کردم و حتی التماس کردم که من نمی توانم ادامه بدهم اما ایشان به تعریف کردن ادامه داد.به طوری که اواخر جلسه با خودم گفتم:« بالاخره من که امام را قبول دارم و ایشان هم مهندس موسوی را حمایت می کنند، حجتی برای استعفا ندارم.»
 آخر جلسه پذیرفتم بمانم بعد به وزارتخانه رفتم وهمه معاونین را صدا زدم و به همکارانم گفتم:«من می مانم و شما به روسای دانشگاه ها هم بگوید که با قدرت به کار ادامه می دهم.»درست یک هفته بعد به من زنگ زدند که آقای مهندس موسوی کار فوری با شما دارد. همان روز شنبه ساعت یازده صبح دوباره به دفتر کار ایشان رفتم. اولین صحبت شان این بود که« شما استعفا کن و برو!»
 
پیش از این در گفت وگویی گفته بودید که ایشان در آن جلسه به شما می گویند که«تحت فشارم»،این تحت فشار بودن از طرف مجلس بود؟
این موضوع را شرح ندادند.
 
 بعدا هم متوجه نشدید منظورشان از این عبارت چه بود؟
آن زمان اکثریت مجلس چپ بود. ایشان نگفت ولی برداشتم این بود که تحکیم وحدت برای ایشان نامه می نوشت و در مجلس هم بیشتری کسانی که با من مشکل داشتند، نمایندگان چپ بودند. مهندس موسوی گفت:« من تحت فشارم و اگر تو باشی، من نمی توانم کار کنم.» در نهایت زمان رای اعتماد مجلس وقتی ایشان از همه وزرا دفاع کرد، آخر کار گفت:« درباره مرندی خودش باید از خودش دفاع کند!» فکر نمی کنم تا حالا اتفاق افتاده باشد که کسی از وزیر خودش دفاع نکند. در بیرون هم حرفهای زیادی می زدند مثلا می گفتند مرندی آمریکایی است. خوب این حرفها را خانواده من می شنیدند. تو خانواده، زن و بچه ام همیشه از آقای موسوی ناراحت بودند و بچه هایم گریه می کردند و می گفتند چرا ایشان از تو حمایت نمی کند. ولی به شما می گویم والله جواب من به خانواده ام این بود که« اینها از من حزب الهی تر هستند و به امام نزدیک ترند. وقتی امام اینها را تائید می کند، من وظیفه خودم می دانم که همکاری کنم.» چون ملاکم امام خمینی بود. بنابراین من نسبت به اینها هیچ گونه سوء ظنی نداشتم، چون امام را قبول داشتم و به خودم می گفتم من نوکرشان هم هستم. والله این فکر من بود. وقتی هم دوران وزارتم تمام شد. یک روز من با فاصله چند روزی از دفترشان وقت گرفتم و رفتم دست ایشان را ببوسم که ایشان اجازه نداد.در آن جلسه به ایشان گفتم:« به شدت از شما سپاسگزارم که به بنده اجازه نوکری مردم را دادید.» از آن زمان، گاهگاهی به دیدار ایشان می رفتم و ایشان درهمان جلسات به من می گفت:« تو متقی ترین، بهترین و خوشنام ترین وزیرم بودی.» حتی زمانی که قصد داشتم برای مجلس ششم کاندیدای شوم ایشان به من گفت این کار را نکن چون ممکن است با این کار خوشنامی ات تحت تاثیر قرار بگیرد. من هیچ ذهنیت منفی از ایشان نداشتم. اگر ذهنیت منفی داشتم تلاش نمی کردم که ایشان را به خط برگردانم.هنوز پیش نویس نامه ای را که به ایشان نوشتم در منزل دارم که به آقای مهندس نوشتم:«شما با خدای خودت خلوت کن و بعد از آن با کسی مشورت نکن و براساس تصمیم خودت عمل کن.» چون برداشتم این بود که اطرافیانش تاثیر زیادی روی ایشان داشتند.
شما باور نمی کنید من تمام مدت درباره مهندس موسوی این جور فکر نمی کردم. چون او را در ذهن خودم به امام اتصال می دادم.الان هم هنوز  فرزندان و همسرم می گویند« ما حرفهای تو را درباره دولت او باور نمی کردیم، ولی به خاطر تو چیزی نمی گفتیم.»
خدا شاهد است هر چه به شما گفتم در مورد برداشتم از نظر امام بود.الان هم نسبت به رهبری بزرگوارمان تلاش می کنم این گونه باشم و هر انچه ایشان می فرمایند، مطلقا عمل کنم.من اگر بدانم درباره کنترل جمعیت ایشان نظرمخالف بنده دارند، از فردا مطیع ایشان هستم.
 
بار گذشته که با شما گفت وگو کردم، آرام بودید ولی امروز در مقابل سوالات با حرارات فراوان پاسخ می دهید.
آخر فرد دیگری این موضوع را به من نگفته بود.
 
این را از آن جهت پرسیدم که کاربران خبرآنلاین وقتی شما نسبت به موسوی موضع گیری کردید ، نظر های متفاوتی درباره آن داشتند و شما را به انتقام گیری سیاسی متهم می کردند.
در دوران وزارتم از بعضی از کارهای مهندس موسوی تا مغز استخوانم می سوخت.بالاخره نامه های علنی که می نوشتند و من را متهم می کردند -و هیچ کدام همه درست نبود-، خیلی اذیت کننده بود. من تمام انها را به ایشان ثابت می کردم که غلط بوده است ،اما ایشان یک بار نگفت که اشتباه کردم.خوب من اگر می خواستم از ایشان انتقام سیاسی بگیریم که نمی رفتم دست ایشان را ببوسم. مگر من مرض داشتم هر چند وقت یک بار به ایشان سر بزنم.مگر زمانی که نماینده مجلس شدم دفتر ایشان نرفتم آن هم دلیلش این بود که می دانستم ایشان با این کار موافق نیست. وقتی پیش ایشان می رفتم گاهی می شنیدم که ایشان از عملکرد نظام راضی نیست و مدام می گفت: «چرا نمی گذارند بهزاد نبوی کاندیدا شود. چرا شورای نگهبان مشکل ایجاد می کند. مگر اینها چه مشکلی دارند؟ »اصلا اگرمن دنبال انتقام گیری سیاسی بودم مگر مرض داشتم چند ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری 88 مصاحبه بکنم و بگویم ایشان حزب الهی، دلسوز و مسلمان است.
در دورانی که من وزیر ایشان بودم دخترانشان مریض های من بودند و حتی منزلشان می رفتم. خانم رهنورد یک بار یکی از فرزندانش را به منزل ما آورد و من معاینه می کردم.حتی چند ماه قبل از جریان انتخابات خانم رهنورد به من زنگ زدکه«فلانی این دختر من از اول مریض تو بوده و الان خودش یک بچه پیدا کرده است و می خواهد تو او را ببینی.» گفتم به مطب بیاید. در حالی که چند سالی است بنده غیر از نوزاد(کودک زیر چهار ساله) - فوق تخصص اینجانب است-، مریض جدید نمی پذیرم. حتی در مجلس، نمایندگان محترم درخواست دارند فرزندانشان را ببینم ولی من نمی پذیرم.حتی یک بارآقای حسینیان جلوی جمعی از ما گله می کرد و چون می خواست خوب بگوید،گفت:«نوه من رفت مطبش و مرندی ندیدش، ولی وقتی برگشت شفا یافت.»
 
در نشست هایی که با آقای موسوی داشتید، جنس دغدغه های این فرد چه بود؟
من که طولانی مدت با ایشان ارتباط نداشتم و همان زمانهایی هم که به ایشان سر می زدم، درباره مسائل دیگر صحبت می کردیم و فقط برای احترام به ایشان سر می زدم که انجام وظیفه کرده باشم.